من، مهسو یک چیزی یک چیزی، با قدرت تفکر اندکم معتقدم تمام بشریت حتی اگر از شستشوی مغزی جوامع توتالیتری گریخته باشد، یا در برابر ضربت اقناع اجباری دین رویین‌تن شده باشد، هنوز که هنوز است سخت درگیر نفرین کولینچیکف است. نام ولادیمیر یوسه‌کِویچ اگر لرزه بر اندامتان نمی‌اندازد؛ "تو نمی‌توانی!"، "تو نمی‌فهمی!"، "تو عرضه‌ی هیچ کاری را نداری!"، "تو تنبلی!"، "تو به اندازه آدم‌های عادی با‌هوش و با‌استعداد، یا پر‌تلاش نیستی" چطور؟ جمله هایی که از مادر-یوسه‌کویچ، پدر-یوسه‌کویچ، خودمان-یوسه‌کویچ و معلم های بد، همکلاسی های شرور و حتی تصاویر ظاهر شاد و خوشبخت زندگی افراد در شبکه‌های اجتماعی، می شنویم. روی طاقچه‌ی ضمیر نا‌خود‌آگاه تمام ما یک کتاب نفرین است که به آن عمیقاً باور داریم؛ که نمی‌گذارد گوسفند‌های خوشبختی و استعداد‌هایمان را پیدا کنیم؛ باعث می‌شود فکر کنیم همه چیز تقصیر ماست، حتماً ما اشتباهی کردیم که باران خیسمان می‌کند؛ نمی‌گذارد زیبایی‌اش را ببینیم و تمام فکر و ذکرمان را گره می‌زند به این که چرا دقیقاً همان روز‌هایی که تازه گاوم را شسته‌ام؟

ما همه می‌توانیم مثل یک پرنده پرواز کنیم. روی ساختمان‌ها و درخت‌ها اوج بگیریم... روی باد شناور باشیم... روی کوه‌ها و دریاچه‌ها... روی جنگل‌ها و رودخانه‌ها... و ببینیم دنیا چگونه است. ما می‌تونیم زنجیر قید و بند‌ها را پاره کنیم وآزادانه بیاندیشیم؛ نه محدود به تربیت و سنت و سیستم آموزشی که فریاد می‌زند: این قدر سوال نکن!! تو باید به هر چه که من می‌پرسم جواب بدهی. چیز‌هایی که تو می‌خواهی بدانی ارزش عملی ندارند. و دانش قابل قبول چیز‌هایی است که من می‌خواهم یادت بدهم.

خیر!! ما می تونیم سوال بپرسیم ودانستن حق طبیعیِ آدم‌هاست. درست مثل آزادی؛ آزادی اندیشه.

و در نهایت، ما می‌توانیم، استعداد آموختنش را بیش از هر آموزه‌ی دیگری داریم، که عشق خودمان را نثار کسی کنیم تا او را هم از نفرینش نجات دهیم.

فکر میکنم، و این حیرت‌آور است که می‌توانم فکر کنم، نیل سایمون همچون معلمی مهربان و صبور، به شیرین‌ترین و ساده‌ترین و طنز‌آمیز‌ترین حالت ممکن این مفاهیم را با "مشنگ‌ها" به ما مشنگ‌ها آموخت.